کلبه ی عاشقان

همه چیز

 

می نویسم از دلم از دردهای کهنه ام

غوطه ور چون خسی در گردباد سرنوشت

زندگی می کشد مرا تا ناکجای غم

من خسته ام ولی خوش بحال سرنوشت

نه پای رفتنم بود

نه جای ماندنم ولی

می برد مرا کاروان سرنوشت

در گیر و دارزندگی

شعر من رقم نخورد  لابلای دفترت

من مانده ام چرا هنوز دم میزنی ز سرنوشت

بار هاگفته ای صد بار شنیده ام

ننویس گناه خود بر پای سرنوشت

رفته ای ولی دل می خواهدت هنوز

ای بهترین غزل ای شعر سرنوشت...

نوشته شده در برچسب:داستان,داستان خوب,شعر,ساعت توسط الناز|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->
قالب برای بلاگ